از چند روز قبل شادی بهم زنگ زد و اتمام حجت که مثل پارسال روز مولودی ما ،روزه نباشی ها.
غش غش خندیدم ،به شادی گفتم: حالا چرا دعوا میکنی با من؟؟آروم باش .نمیگفتی هم خودم نمیخواستم روزه باشم و به جای شب تولد آقا،روز تولدش روزه میگیرم.
شادی ازم خواست از تایم ناهار برم ،زن عمو هم همون موقع صحبت با شادی تلفنی بامن صحبت کرد،بهم گفت از ظهر بیا .
دیشب خونه عمو ،جشن بود برای تولد امام حسین،( چندین سال عمو این مراسم را دارن .) مراسم دیشب ،عالی بود ،هرچه از خوبی دیشب بگم کم گفتم.دف زنی و مداح خوش صدای که هرسال برای مراسم عمو اینا هستش.بینظیر بود.
بعد اتمام مراسم و رفتن مهمون های عمو اینا، ،دورهمی و گپُ گفتِگو فامیلی برقراربود.
شادی خبر نامزدیش بهم دادو از ذوق شنیدن این خبر بزن و برقص داشتیم.منو شادی و نیلو و نسترن و ناهید.ازاون لحظه ها بود که فقط میخندیدم و تنها حسی که وجود داشت خوشحالی و ذوق کردنمون بود.
آخه شادی عاشق بود و بعدسختی ها به عشقش که من باخبر از همه جزئیات وماجرا بودم ،رسیده بود.
موقع مراسم ، منُ و عمه زهره کنار هم بودیم،موقع پرتاب گل ها،یه گل مستقیم افتاد توی دستم،عمه زهره زد روی شونم و گفت :بهامین نیت کن حاجت روا میشی عمه ،سال دیگه یه چی بخر برای مولودی بیار.
لبهام ت نمیخورد اما توی سرم هزار حرف داشتم با امام حسین.حس خوبی بود افتادن گل های کوچولو صورتی تودستم .
و اما ،امروز، سوم شعبان ، روز تولد امام حسین،ماه شعبان از اون ماه هایی که من عاشقشم ،همش شادی و تولد و قشنگیه .
نیت کردم روزه باشم ازهمون روزه های یهویی و بدون سحری که تایم ناهار مامان وبابا مطلع میشن از روزه بودنم.برخلاف عرفی که برای تولد باید کادو داد، من از امام حسین هدیه خواستم.تولدت مبارک آقا،هدیه من یادت نره*.*
+صدای بارون و این روز قشنگ،میطلبه کلی حرف و دعا و آرزو با خدا ^.^
+مامان میگه : ماه شعبان و اینروزای قشنگ دعا کن ،دعا مستجاب میشه،دعا کردن و مرور خواسته هاتون فراموش نکنید.
این روزا و شبهای قشنگ حال دلتون خوووب باشه دوستای خوبم ^.^
درباره این سایت