به محض اینکه دیدمش واسم آشنا اومد، فکر نمیکردم مدیریت و صاحب سالن زیبایی که به پیشنهاد نگار برای اولین بار میرم برای من آشنا باشه، ،نگاهم به دیزاین و تصاویر انواع میکاپ و مدل مو ها دیوار ها بود ، اما فکرم بدنبال مرور گذشته تا برسه به جایی که من اونچهره را دیده بودم.
همین حین ، همینطور که داشت سشوار میکشید ، خودش گفت : ببخشید چهره تون واسم خیلی آشناس فکر کنم دبیرستان تویه مدرسه بودیم . درسته ؟؟
(کاملا درست میگفت،ذهنم انگار دنبال کلیدواژه دبیرستان بود،چون بعد شنیدن اینواژه همه چی واسم مرور شد ،حتی چهره چندین سال قبل ، فردی که فکر میکردم غریبه باشه اما آشنا بود)
سرم به نشونه تایید ت دادم و لبخند زدم و گفتم بله درسته،چه حافظه ی قوی دارید.
هر دو لبخند رضایت به لب داشتیم از کشف این آشنایی .
شروع کرد به صحبت ، اول ازخودش و پیشرفتش و کارش گفت ،وبعد از من پرسید .
+مجالی نشد که بگم من به معرفی نگار اومدم ، جالب بود برای خودم ، که ما خیلی قبلتر آشنا بودیم اما فکر نمیکردیم در آینده چند سال بعد دیدار خواهیم داشت!
+هیچ وقت فکر نمیکردم آدمی که اینقدر نگار تعریف میکنه از کارش من بشناسمش و غریبه نیست.
+واقعا چقدرر دنیا کوچیکه!
+یکشنبه ۱۸ فروردین ماه
درباره این سایت