هیچوقت به اندازه الان ،خودمو دوست نداشتم ،اینو از اعماق قلبم میگم .
مدتیه شبا با فکر رسیدن و تحقق به رویاها و هدفهام میخوابم . برنامه هر روزم شب قبلش روی کاغذ میارم.
صبحا سعی میکنم هرچی بوده و گذشته را با یک نقطه تمام کنم و با انگیزه روز جدیدمُ شروع کنم.
با برنامه پیش میرم و هیچ چیز منو دور نمیکنه از هدفم.من خودمُ باور دارم و میدونم میرسم به چیزایی که میخوام.چون بهونه ها الکی و شنبه های منتظر به شروع برنامه را از ذهنم پاک کردم و فارغ از اینکه چه روز چه زمان و چه دقیقه ای،تلاش میکنم برای رسیدن.
اینکه وقتی ناراحتم ،وقتی غم به سراغم میاد ،حرفی نمیزنم و از کسی توقع ندارم. اینکه انتظار ندارم دیگران حالمو خوب کنن و فهمیدم این خودمم که باید به خودم کمک کنم ؛ البته این حین اگر کسی بهم کمک کرد تنها لطف و محبت به من داشته و کارش منو خوشحال میکنه و اگه کسی هیچ کاری نکرد من ناراحت نمیشم و توقع ندارم.
فهمیدم که غم و ناراحتی میگذره و نمیمونه،و دلخوش به زود تموم شدنش و طلوع روزهای بدون غم میمونم .
موفق شدم ، تموم اتفاقات و لحظه ها که به هر علت و معلولی نشد اونطور که من میخواستم ، با کلنجار رفتن بسیار ،فراموش کنم.
اینکه الان کوچیکترین چیزها میتونه حالمو خوب کنه و میتونم با چیزای کوچیک خودمو خوشحال کنم.
همه اینها باعث شده ،خودمُ ،بهامین دوست داشته باشم .
نمیخوام بگم و منظورم این نیست که من آدم کاملی ام ،نه ،اصلا .
هزار راه و مسیر نرفته و کار انجام نشده و هدف نرسیده توی زندگیم دارم .
من تنها ازخودِ فعلیم باهمه نقاط ضعف و قوت ، اینروزام راضیم . تنها همین:)
درباره این سایت